خواستگار!
2012/04/26 § 9 دیدگاه
فکر کردن به خواستگارهایی که گاه و بیگاه حضورشان را فرو میکنند در سوراخ آسایش دختری که همیشه زندگی مشترک را عاشقانه میخواسته، وحشتناک است. برای دخترِ تنهایی که تلخی عاشقانههای دور بیثمرش را هنوز زیر زبان مزه مزه میکند، خستگی دویدن و نرسیدن به آرزوهای عاطفیاش را همچنان به دوش میکشد، درد است. خواستگار از نوع همهچی تمام و عالیاش هم، سراسر شک و دودلی است برای دختری که نزدیک قلهی سالهای عمر است و نگران سرازیری و تنهاییاش. وادارش میکند که بنشیند همهی زندگیاش را بگذارد روبرویش، داشتهها و نداشتهها، آرمانها، ایدهآلها، ناکامیها، گذشته و آیندهاش را دو دوتا چهارتا کند، که شاید این آدم ارزش فکر کردن داشته باشد! این موجودات عجیب، این خواستگارها معادلات آدم را بهم میریزند! آنجا که نمیدانی این مدل خواستنها و جفتشدنها معقول است یا نه! چیزی شبیه پوزخند به این فکر که انگار درب خانه را باز کرده باشی و نگاهی به کوچه و خیابان انداخته باشی، یکی از مردهای رهگذر که محو تماشایت میشوند یا حتی مرد جوان همسایه که آرزوی داشتنت را همیشه در سر داشته را بکشی درون خانه، بکشی توی تختخواب، زاد و ولد کنید و خلاص! همانجا که از خودت انتقاد میکنی، بنای لجبازی گذاشتن با زندگی و هر چه بادا باد گفتن مسخرهترین کار ممکن است… اتفاقی که بخواهد گریبانگیر این دسته زندگیهای مشترک بشود، براحتی گریبان یک زندگی با شروع عاشقانه را هم میگیرد… شاید گُلی که آدمِ عاشقِ زندگیات به سرت نزده، یک غریبه بتواند بزند! مثل فال حافظ است شاید، باید چشمانت را ببندی و انگشت اشارهات را بکار بگیری! اما آخر تکلیف آن هندوانهی سر بسته چه میشود، به هندوانههای سربسته هم چهار تا تلنگر میزنند تا صدای خوب و رسیدهاش را بشنوند و بعد انتخاب کنند! خنده دار است! اصلا سوالی که پیش میآید اینست که اولین بار چه کسی زندگی دوتا آدم عاقل را با یک هندوانهی زپرتی مقایسه کرد!
تنها ماندن میان این افکار پریشان و ضد و نقیض، این دوراهیهای ترسناک زندگی حال آدم را خراب میکند…خرابتر از پیش…
از بهار پارسال خیلی جدی و مصرانه و شیک و پیک توی زندگیم میچرخه این فکر.. شاید تصمیم.. هنوز درگیرشم.. و هنوز تخمشو نداشتم عملیش کنم.. ولی این روزها تمومه دیگه لیلا… تخمشو دارم و واقعن میخوام تموم شه. دنبال جواب واسش نیسم، بالا پایینش نمیکنم دیگه، ما که هر ریسکی تا حالا خواستیم کردیم، اینم روش.. حتا اگه به قیمت از دست دادن دوباره ی خودم باشه.. پا میذارم توی راهش… شایدم راه درستش همین بوده که ما هم مث بقیه زندگی کنیم.. who knows? even lord!
حرفم هموناییه که گفتم!
خب البته هر کس شرایط زندگی خودش رو بهتر میدونه.
ولی آره! گاهی آدم دوس داره بزنه به سیم آخر. سیمی که دو سرش لخت باشه، یه سر بگیره دستش ، یه سر دیگهشم فرو کنه تا دسته تو پریز برق! خلاص.
چی میگم من!
این روزها به چشم ریسک نگاش نمیکنم.. به چشم ی انتخاب نگاش میکنم.
خیلی هم خوب و این صوبتا
[…] بعضی وقتها حرف دلت را یکی دیگر خوب میزند […]
حرف ِ دل زدی…
دزدیدم . با ذکر منبع .
با ذکر منبع که دیگه دزدی نیست :)
کجا گذاشتی حالا، برم بخونم ببینم چجوری نوشتم ;)
تو فیسبوک ِ واقعیم گذاشتم :)
va mantegh ! gohtarin chiz jahan e sare in 2rah e zendegi
ولی لازمه